وندا دختر ما

دختر نازم 10 ماهگيتم تموم شد خيلي خانم شدي تازگيها وقتي مياستي دستتو ول ميكني و يه قدم به جلو بر ميداري خيلي شجاعي بابا و ماما ميگي دستتو ميذاري رو گوشت الو ميكني دستتو ميگيري به مبلها دور خونه راه ميري ميشيني كتاباتو ورق ميزني ميخوني ترجيح ميدي با وسايل خونه بازي كني تا با اسباب بازيهات روي زمين دنبال كوچيكترين چيزا ميگردي حتي پرزا رو هم ور ميداري ميذاري دهنت وخيلي كاراي ديگه الان يادم نمياد..... وندا داشت كتاب ميخوند... البته قبل از اينكه دوربينو ببينه بچم به عكاسي بيشتر از مطالعه علاقه داره وندا رفته بود دربند ...

دختر نازم 10 ماهگيتم تموم شد خيلي خانم شدي تازگيها وقتي مياستي دستتو ول ميكني و يه قدم به جلو بر ميداري خيلي شجاعي بابا  و ماما ميگي دستتو ميذاري رو گوشت الو ميكني دستتو ميگيري به مبلها دور خونه راه ميري ميشيني كتاباتو ورق ميزني ميخوني ترجيح ميدي با وسايل خونه بازي كني تا با اسباب بازيهات روي زمين دنبال كوچيكترين چيزا ميگردي حتي پرزا رو هم ور ميداري ميذاري دهنت وخيلي كاراي ديگه الان يادم نمياد.....   وندا داشت كتاب ميخوند... البته قبل از اينكه دوربينو ببينه بچم به عكاسي بيشتر از مطالعه علاقه داره   وندا رفته بود دربند       ...

دخترم هفته گذشته رفتيم خونه خاله سميرا خرمدره خيلي خوش گذشت تو هم حسابي با سروشابازي وشيطوني كردي اين چرخ سروشاست ولي وقتي خودشم مي خواست سوار شه نمي ذاشتي اين عروسكم كه جلوي چرخه خاله جون برات خريده يه خانمي ميبافه منم چندتا ديگه برات سفارش دادم درست كنه وندا و سروشا يه روزم رفتيم غار كتله خور تو استان زنجان وندا تو غار وندا و بابايي تو غار ...

دخترم هفته گذشته رفتيم خونه خاله سميرا خرمدره خيلي خوش گذشت تو هم حسابي با سروشا بازي وشيطوني كردي اين چرخ سروشاست ولي وقتي خودشم مي خواست سوار شه نمي ذاشتي اين عروسكم كه جلوي چرخه خاله جون برات خريده يه خانمي ميبافه منم چندتا ديگه برات سفارش دادم درست كنه   وندا و سروشا     يه روزم رفتيم غار كتله خور تو استان زنجان    وندا تو غار     وندا و بابايي تو غار   ...

ونداي قشنگم امروز بابا بزرگم (باباي مامانم) فوت كرد خيلي ناراحتم خيلي دوستش داشتم باباييم متولد 1304 بود و در حق من پدري كرده بود چون بابام وقتي 8 ماهم بود فوت كرد هميشه خيلي مواظبمون بود ديشب براي آخرين بار ديدمش حالش خيلي بد بود خدا بيامرزدش حالم كه بهتر شد ميام برات داستان سفر به خونه خاله سميرا رو ميگم ...

ونداي قشنگم امروز بابا بزرگم (باباي مامانم) فوت كرد خيلي ناراحتم  خيلي دوستش داشتم باباييم متولد 1304 بود و در حق من پدري كرده بود چون بابام وقتي 8 ماهم بود فوت كرد هميشه خيلي مواظبمون بود ديشب براي آخرين بار ديدمش حالش خيلي بد بود خدا بيامرزدش حالم كه بهتر شد ميام برات داستان سفر به خونه خاله سميرا رو ميگم ...

عزیز دل دیروز دومین دندونتم مشاهده شد انقدر کوچولوهه حسابیم مامانو گاز میگیری بعدشم کیف میکنی شیطونک بلند میشی می ایستی بعد دستتو ول میکنی چند ثانیه وامیستی بعدش میخوری زمین کلی کیف میکنی منم به مناسبت ٢ تا دندونت ٢ تا کادو برات خریده راستی دست زدنم یاد گرفتی نازگلکم این یه ترومپته اینم یه تلفنه که حرفم میزنه ...

عزیز دل دیروز دومین دندونتم مشاهده شد انقدر کوچولوهه حسابیم مامانو گاز میگیری بعدشم کیف میکنی  شیطونک بلند میشی می ایستی بعد دستتو ول میکنی چند ثانیه وامیستی بعدش میخوری زمین کلی کیف میکنی منم به مناسبت ٢ تا دندونت ٢ تا کادو برات خریده راستی دست زدنم یاد گرفتی نازگلکم   این یه ترومپته     اینم یه تلفنه که حرفم میزنه   ...

خوشگلکم تازگیها دیگه اصلا دوست نداری بشینی حتی سی دی بیبی انیشتینتم که عاشقشی وقتی میذارم ایستاده نگاه میکنی قربونت برم که انقدر شیرینی عاشق مدل ایستادنتم روی فرشمونم رو فرشی انداختم تا هر وقت به به میخوری کثیف شد زودی بشورمش ...

خوشگلکم تازگیها دیگه اصلا دوست نداری بشینی حتی سی دی بیبی انیشتینتم که عاشقشی وقتی میذارم ایستاده نگاه میکنی قربونت برم که انقدر شیرینی     عاشق مدل ایستادنتم روی فرشمونم رو فرشی انداختم تا هر وقت به به میخوری کثیف شد زودی بشورمش ...